جبر و اختیار ( کلیات و جزئیات
)
زندگی
بشر به دو بخش کلی و جزئی تقسیم می شود .
امور
کلی شامل : تولد و مرگ ، زادگاه و قوم و فرھنگ ، ازدواج ، بلایا و....است و امور
جزئی شامل : خوردن ، خوابیدن ، جماع کردن ، تفریح ، معیشت و... می باشد
.
بشر
در امور کلی زندگی مجبور و در امور جزئی زندگی مختار است.
و
آنچه که سرنوشت نامیده میشود ھمان امور کلی زندگی است که بشر در آن ھیچ اختیاری
ندارد و بشر در قبال کلیّات زندگی خود دو عملکرد کاملاً متفاوت دارد :عده ایی با
این سرنوشت می جنگند و آن را حق خود نمی دانند و عده ایی تسلیم سرنوشت می باشند و
تلاش می کنند که حق آن را دریابند و بر این اساس بشر به دو دسته کافر و مؤمن تقسیم
می شوند. گروه اول کافران و دسته دوم مؤمنان می باشند .
این
خداوند است که کلیّات زندگی ھر بشری را تعیین می کند و تمام ستیزۀ بشر با خداوند
نیز از این روست که بشر اختیار در امور جزئی زندگی را در شأن خود نمی داند و در طول
تاریخ ھمیشه تلاش کرده است تا امور کلی زندگی را نیز در اختیار خود گیرد که البته
ھیچگاه موفق نبوده است .
از
حدود دوران رنسانس که بشر توانست در علوم متفاوت به پیشرفتی چشم گیر دست یابد تصور
کرد که دیگر توانسته است بر امور کلی زندگی خود نیز فائق آید و آن را در ید اختیار
خود گیرد زیرا بشر اگر می توانست زمان مرگ خود را حتی اندکی به تعویق اندازد و یا
که میتوانست جنسیّت جنین را معین کند و یا اگر میتوانست زمان تولد ھر نوزادی را
معین کند و... بی شک توانسته بود بر کلیات زندگی خود نیز فائق آید و تا مدتھا چنین
به نظر می رسید که بشر موفق شده است اما این رویای زیبا چند صباحی بطول نینجامید.
زیرا
زمانی که بشر تصور کرد بواسطۀ اکتشافات و اختراعات و علوم خود دیگر ھیچ مشکلی نیست
که نتواند حل کند، مواجه با مشکلات و موانعی در زندگی خود گشت که از حل آن عاجز
ماند.
کلیاّت ظرف زندگی است و جزئیات مظروف آن .
اینکه
بشر در ظرف زندگی خود چه چیزی را بریزد و آنرا با چه چیزی پر کند در اختیار بشر است
: با محبت یا شقاوت ، با تجاوز یا ایثار ، با راستی یا دروغ و... و این اعمال جزئی
است که ماھیّت و چگونگی زندگی وی را رقم می زند .
ھمان
اعمالی که در روزمره خود انجام می دھد .
زندگی
انسان از لحظات و دقایق تشکیل شده است و انسان به میزانی که قدر لحظات زندگی خود را
میداند در "حال" زندگی می کند که این قدرشناسی ھمان ایمان و شکر خداوند است. ھر چه
انسان زندگی خود را به ماه و سال و دھه تبدیل می کند از حال زندگی خود دور شده و در
گذشته و آینده گم و گور می شود .
خروج
آدم و حوا از بھشت ھمان خروج آنان از حال بود . این ابلیس بود که با بی ارزش کردن
زمان حال و وعده خوشبختی در آینده ، آدم و حوا را از بھشت خارج و به جھنم افکند که
جھنم چیزی جز گذشته پرستی و آینده پرستی نمی باشد.
گذشته
پرستی که به شکل نژاد پرستی خود نمائی می کند و آینده پرستی که بشکل بچه پرستی خود
نمائی می کند .
بشر
به میزانیکه از حال و اکنون زندگی خود غافل است و تنھا در فکر ساختن بھشتی در آینده
است از ذات خود که ھمان خودیّت و خدائیت وجودش است دور می باشد که این دور شده گی
باعث از خود بیگانگی و بی ھویّتی وجود اوست. و او برای کسب احساس وجود و ھویّت
ناچار است که یا به نژاد خود در گذشته و یا به اولاد خود در آینده پناه برد و
بدینگونه برای خود ھویّتی بسازد .
اما
شیطان چگونه می تواند بشر را از حال زندگی خود غافل کند ؟
شیطان
چنین در گوش فرزند آدم نجوا میکند:
«ای
فرزند آدم تو بزرگتر از آنی که تمام عمرت را صرف امور روزمره کنی . تو باید تمامی
دنیا را در سیطرۀ خود بگیری . پس وقت خود را صرف امور روزمره مکن و به آینده بیندیش
»
بشر
ھمیشه خود را برتر از خوردن و خوابیدن و جماع کردن و.. دانسته و از اینکه تمام عمر
خود را صرف امور غریزی کند رنج کشیده است و به شکلھای متفاوت تلاش کرده تا از این
غرایز فرا رود. اما بشر در لعن این غرایز حیاتی با دو مشکل عمده روبرو بود اول
اینکه تنھا بواسطۀ ارضای ھمین غرایز ، حیات دنیوی او ممکن می شود و از سوی دیگر
تمامی لذت ھای او نیز در ارضای ھمین غرایز پدید می آمد.
ھمین
دو عامل مانع این می شد که بشر بتواند دست از این غرایز بردارد. پس او باید تلاش می
کرد در عین ارضای غرایز خود که تمامی روزمرۀ او را اشغال می کرد زمانی را نیز برای
اثبات برتری و بزرگی خود داشته باشد. و بدینگونه بود که بشر عاشق سرعت شد و تمام
ھمّ و غم خود را براین گذاشت تا با اختراع اسبابھای متفاوت ، زمان کمتری را صرف
غرایز حیاتی خود کند و به ھمین دلیل آنچه که امروزه تعیین کنده کیفیّت یک کالای
تکنولوژیکی است میزان سرعتی است که دارد .
بشر
دیگر وقت نداشت تا برای غذا پختن و تھیه پوشاک و مسکن و رفت و آمد و... عمر خود را
تلف کند.
حال
که او نمی توانست عمر خود را طولانی کند، باید زمانھایی را که صرف ارضای غرایز
حیوانی (حیاتی) خود می کرد صرفه جوئی می کرد تا عرض زندگی خود را بیفزاید و زمان
لازم برای اثبات بزرگی خود داشته باشد.
اما
درست زمانی که بشر تصور کرد با اختراع ماشین موفق شده که بسیاری از زمانھای تلف شده
را صرفه جوئی کند با مشکل دیگری روبرو شد و آن ھم "تورم زمان" بود زیرا بشر فراموش
کرد که این ھمه کارھا برای چه بوده و حال باید او بدنبال کشف راھھایی جدیدی برای از
میان بردن این زمان اضافی بود .
زمانی
که بر روح او سنگینی می کرد و امروزه ھر فردی در تلاش است که بسته به شرایط خود این
زمان اضافی را از میان بردارد:شغل ، تفریحات ، مسکرات ، مواد مخدر و... ھمه و ھمه
روشھای برای از میان بردن تورم زمان است .
درست
است که کلیّات زندگی در اختیار بشر نیست اما این ما ھستیم که با رفتارھا و کردارھای
جزئی خود کل زندگیمان را سمت و سو می دھیم و باطن آن را معین می کنیم که اگر چنین
نبود تمامی آنچه که دین نام دارد و تمام آنچه که مسئولیت و حساب و کتاب اعمال است،
امری پوچ و باطل بود .
گرچه
بشر امروز به میزانی که نمیخواھد مسئول اعمال جزئی خود باشد ترجیح می دھد که خود را
مجبور بداند و بر این اساس تمامی بار گناھان خود را بر دوش سرنوشت بگذارد
.
ھر
انسانی به میزانیکه به اعمال جزئی خود در روزمره بھا می دھد، در حال قرار دارد و از
زندگی در خاطرات گذشته و تخیلات در آینده می رھد و بدینگونه دارای « ھستی » میگردد
که این « ھستی » عین اختیار و آزادی است و ھر انسان به میزانیکه دقت و تفکر در
اعمال روزمره را در شأن خود نمی یابد به خاطرات گذشته و تخیلات آینده پناه می برد.
گذشته
ایی که از میان رفته است و آینده ایی که نیامده است و ھمین امر ایجاد کننده احساس «
نیستی » در وجود او می گردد. احساس نیستی که به او بیقراری می دھد .
چنین
انسانی ھمیشه خود را مجبور می یابد .
انسان
می تواند لحظات زندگی خود را سرشار از محبت ، گذشت ، تواضع و راستی و.. کند و یا
میتواند برای دست یافتن به بھشتی موعود در آینده، دروغ بگوید ، ظلم کند و شقاوت
پیشه کند که در این صورت آنچه که از حال زندگی به او می رسد تماماً تلخی و بار زمان
است.
آنچه
که حال را در وجود انسان تبدیل به مقام وجودی می سازد و لحظات را در وجودش حل می
کند ،عشق و محبت و راستی و... است و آنچه که حال را در وجود انسان نابود میسازد و
لحظات را تبدیل به باری ثقیل بر روح می سازد شقاوت ، دروغ و ظلم و... است
.
پس
اگر خداوند انسان را دعوت به راستی ، خوبی ، پاکی و... کرده است تنھا بخاطر جھنم پس
از مرگ نیست بلکه به سبب این است که انسان بتواند از لحظات زندگیش برخوردارشود و
بقولی اھل حال گردد .
بنابر
این مھم است که انسان کجا زندگی می کند و چه ھوایی را استنشاق می کند و مھم است که
انسان چه غذایی می خورد و چه آبی مصرف می کند و مھم است که انسان چه پوشاکی بر تن
میکند و مھم است که انسان کجا و چگونه می خوابد و مھم است که انسان با چه کسی دوستی
می کند و لحظات روزمرۀ خود را در کنار چه کسی می گذراند و مھم است که انسان با چه
کسی و چگونه جماع می کند و ...... و حتی مھم است که انسان چگونه اجابت مزاج می کند
و مھم است که انسان دقایق روزمرۀ خود را چگونه می گذراند و ...
پس
بیایید به جزئیات زندگیمان اھمیت دھیم تا باطن سرنوشتمان را آنچنان که شایسته است
رقم زنیم .
استاد خانجانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر