۱۳۹۲ فروردین ۱۸, یکشنبه

دانشگاه کارخانه انجماد روح

دانشگاه کارخانه انجماد روح


عصر جدید که به لحاظی عصر تعلیم و تربیت اجباری است بخصوص در مرحله تحصیلات دانشگاهی مولّد نسلی با ارواح یخ زده بوده است. این انجماد روح در زنان دو صد چندان شدیدتر خود نمائی کرده است چرا که اصولاً زن مظهر علم و رحمت و رقّت روح است. این ارواح منجمد در قلمرو تشکیل خانواده به سرعت به بن بست رسیده و فرو می پاشند و در عذابها و داغ و فراقهای این فروپاشی بتدریج تا آخر عمر روی به رقّت و لطافت از دست داده خود می کنند و عموماً زندگی تراژیکی را رقم می زنند. و امّا ارواح یخ زده در قلمرو فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و علمی و اقتصادی مولّد نظام بی روح و شقی هستند که جزفرمولها و کلیشه های آکادمیک نمی شناسند و انسانها را همچون اشیائی بیجان در خدمت علوم و فنون می گیرند همانطور که خودشان همینگونه زیسته اند .
 تعلیم و تربیت اجباری مولّد جبّاریّت و مجبوریّت است. روح آدمی در قلمرو انتخاب و اختیار است که امکان پرواز می یابد و لطیف گشته و تعالی می پذیرد.


مهلکترین سیمای این انجماد روح در زن خودنمائی می کند زیرا قرار است کانون عاطفه و لطف جامعه باشد. امروزه شاهد زنان جوانی هستیم که حتّی قادر به تظاهر به مهرورزی وعطوفت نیستند. مردان چنین زنانی گوئی که با قطعه سنگ خارائی زیست می کنند و لذا از خانه فراری می شوند. فرزندان این مادران نیز دچار افسردگی شده و به انواع امراض عصبی و روانی و تربیتی مبتلا می شوند. درست به همین دلیل زنان تحصیل کرده در زندگی پس از تحصیل خود در همه وجوه شکست می خورند . گوئی تحصیل علوم عاریه ای در مدارس و دانشگاهها موجب نابودی روح و دل آنهاست . و این تحصیلات هر چه طولانی تر و جدّی تر باشد مهلکتر است و مولّد زنان جوانی است که گوئی آنان را دلی نیست . همه این زنان افسرده و دل مرده اند و از روح زندگی بیگانه. تنها ویژگی شخصی این زنان تعدادی رفتارهای مردوار است که به هیچ کاری هم نمی آید و مردان را نیز دفع می کند . دکتر و مهندس هائی بی روح و بی عاطفه که زندگی را از دست داده اند .
اگر آنگونه که بزرگان قدیم گفته اند که علم باعث معراج روح و تکامل معنویّت و زندگی است پس باید به علم بودن آنچه که امروزه در مدارس و دانشگاهها تعلیم می شود جداً تردید نمود همانطور که همه عارفان تردید کردند و بزرگترین نابغه علوم مدرن جهان یعنی آلبرت انیشتن نیز تردید نمود .
همانطور که قرآن کریم علوم کافران را «علم بغی» می نامد که علم تکبّر و سلطه و انکار است و موجب رسوائی و هلاکت آنهاست . در واقع بایستی اکثر تحصیل کردگان علوم جدید را هلاک شده های دل و روح دانست که به ارزانی به خدمت مستکبرین در آمده و این فنون را برای غارت و سلطه بر مردمان بکار می گیرند و موجب هلاکت بشریّت می شوند همانطور که خودشان پیشاپیش هلاک شده اند .
استاد خانجانی

۱۳۹۱ بهمن ۲, دوشنبه

برخي دگر از مكاشفات

                       
                          برخي دگر از مكاشفات

حدود دو سال اقامت من در دازگاره شبانه روز مواجه با مکاشفات و مشاهدات ماوراء طبیعی و آیات و بیّنات الهی بودم و بسیاری از آیات قرآنی و نشانه های قیامت را در آنجا به عینه دیدم از جمله تداخل خورشید و ماه ، فرود آمدن ماه و زحل ، شکافته شدن آسمان ، لرزه های مداوم زمین و دیدار با اجنّه و نشانه های بهشت و جهنّم و غیره . از جمله اینکه بارها اجنّه و ملائک در آنجا به یاری ما می آمدند و ما را از دسیسه های قوم کافری که در آنجا مقیم بودند محافظت می کردند . زیرا در طی این مدّت بارها اهالی آنجا که بهائی بودند و یا مسلمانان منافقی که تغییر مذهب داده بودند قصد جان ما را می کردند و یا از طریق خبرچینیهای دروغ برای ادارۀ اطّلاعات قصد بیرون راندن ما را داشتند ، تا آنجا که بالاخره روزی یک گروه از مسئولین ادارۀ اطّلاعات به صورت شبیخون به آنجا آمدند و پس از ساعتها تحقیق و بازپرسی به دروغ بودن اطّلاعاتی که به آنها رسیده بود پی بردند و نهایتاً با عذر خواهی آنجا را ترک کردند .

از جمله وقایعی که در آنجا اتّفاق افتاد حضور یک اژدهای غول پیکر که به رنگ شب سیاه بود می باشد که در تمام مدّت آن دو سال در آنجا حضور داشت و از ما پاسداری می نمود . در طی این دو سال بسیاری از پدیده های متافیزیکی و افسانه ای را در آنجا به چشم دیدم که واقعیّت دارد از جمله مرغی بسیار عظیم الجثّه که طاق آسمان را می شکافت و بارها بر پشت بام اتاق من اُتراق می کرد که گوئی همان سیمرغ افسانه ای و یا عَنقا و یا همای سعادت بود که بر ما فرود می آمد که همان جبرائیل بود .

در سال اوّل اقامت که پر برف ترین سال تاریخ دازگاره بود » ت « با دو کودکش در آنجا به مدّت سه هفته تنها مانده بود و در طی این مدّت بلاوقفه روزی یک متر برف باریده بود که کلّ ساختمان در برف دفن شده بود . که در این واقعه بارها موجودات غیبی فرود می آمدند و برفها را می روبیدند . ماه رمضان بود و گویی » ت « برای افطاری هوس سبزی کرده بود که همان شب مردی به خوابش می آید که با نشانه هائی که تعریف کرد عموی متوفای من بود که به او آدرس محلّی را در دازگاره داده بود که سبزی کاری کرده است و از او خواسته بود که از آن سبزیها استفاده کند که فردای آن روز وی در کولاک برف آن محل را پیدا کرده و حدود یک متر برف را از آنجا برداشته بود و در زیر آن یک باغچۀ سبزی یافته بود که به هیچ سبزی زِمینی شباهت نداشت . او از آن سبزی به مقدار کافی چیده بود و چند بار هم برای من آورده بود . که با آن آش و کوکو درست می کرد که عطر و طعم آن سبزی به راستی مست کننده و حیرت آور بود .
      
در همان بدو ورود ما به دازگاره دو تا توله سگ که از چوپانی گریخته بودند به نزد ما آمدند و به طرز حیرت آور از جان بچّه ها و مرغ و خروس که در منطقه بازی می کردند و می چریدند حفاظت می نمودند . در ماه رمضان سال دوّم که زمستانی بغایت برفی و طوفانی بود واقعه ای دگر رخ نمود . نیمه شب بود به هنگام سحر و من غرق در طوفان اذکار و اسماء الهی بودم که بر من می بارید و شبهای قدر بود و من در حال سیاه مستی برخی از این اسماء را بر زبان می آوردم و » ت « می نوشت که حدود شش هزار اسماء الهی جمع آمد و تحت عنوان کتابی به نام » الممنوع « مکتوب شد که من این کتاب و نامش را چند شب قبل در خوابم دیده بودم .

غرق در چنین حالی بودم که صدای ضجّۀ حیرت آوری از پشت درب اتاق به گوش رسید ، در را که باز کردیم شاهد آن دو توله سگ شدیم که تقاضای ورود به اتاق را داشتند که من به یکی از آن دو گفتم که به داخل بیاید که او با وضعی عجیب جهش وار وارد اتاق شد و در زیر کرسی نشست و چند لحظه ای نگذشت که دوباره پرواز کنان از اتاق خارج شد . فردا صبح که شد این توله سگ مفقود شده بود . چند روز تمام کلّ منطقه را جستجو کردیم ولی او را نیافتیم . پنداشتیم که طعمۀ درنده ای شده است . ولی از همان فردا بناگاه یک شیر کوهی دقیقاً به همان رنگ و اندازۀ آن توله سگ گمشده در اطراف خانه مان پیدا شد که با آن یکی توله که با هم برادر بودند مشغول بازی گردید ولی دیگر به خانه نزدیک نمی شد ولی از فاصلۀ دور از خانه پاسداری می کرد . ما بالاخره باور کردیم که این شیر کوهی همان توله سگ است که تبدیل شده است و گوئی واقعۀ سگ اصحاب کهف تکرار شده بود . این توله سگ تحت تأثیر آن فضای ذکر الهی تبدیل به شیر گشته بود و چه بدبخت است آدمی که براستی از حیوانات پست تر می باشد .

از این نوع وقایع در آنجا بسیار رخ نمود که فقط چند نمونه آوردیم و امّا یک واقعۀ دیگری که برای خودِ من رخ نمود آن بود که بناگاه اهل سُماع شدم .واقعه از این قرار بود که روزی یکی از بیماران سابقم که طلبه ای از سمنان بود به دیدن من آمده بود که دو تاری بی حفاظ نیز به همراه داشت او چند ساعتی در دازگاره مهمان ما بود ولی تاب تحمّل فضای آنجا را نکرد و قصد رجعت نمود که به هنگام رجعتش بارانی در گرفت که او مجبور شد دو تارش را به امانت بگذارد و برود . او در حقیقت فقط مأمور آوردن آن دوتار بود و من که هرگز هیچ سازی را از نزدیک ندیده بودم آن دو تار را همچون تشنه ای قحطی زده در دست گرفتم و به هم راه ذکرم چنان می نواختم که گوئی استاد این کارم و بدین گونه می توانستم اذکاری را که در قلبم تلمبار شده بود و مرا به خفقان انداخته بود به یاری این دو تار از سینه ام استخراج کنم برخی از این نواها و صداها را » ت « با ضبط صوت اسقاطی که داشت ضبط نمود که به یادگار مانده است . من در این واقعه با تمام جانم با حضرت داوود محشور شده بودم . صدای نوای این ذکر ها و چنگ تار تا مدّتها در کوههای آنجا به گوش بسیاری می رسید که همه را به وحشت می انداخت و به راستی که کوهها نیز همچون آن توله سگ ذاکر شده بودند و بیچاره آدمیزاد که از سنگ هم سخت تر است .

شبی غرق در ذکر بودم که به ناگاه دیدم که آسمان شکافته شد و پرنده و یا فرشته ای دقیقاً به شکل « هو » پرواز کنان به سوی من آمد و سینه ام را شکافت و بر من وارد شد و به ذات من رسید که نعره ام را به آسمان رساند . زین واقعه به بعد من بکلّی انسانی دیگر بودم که حتّی خودم نیز در چشم خودم غریبه می نمودم . به راستی کسی آمده بود و در درون من مقیم شده بود و ذاتم را تسخیر کرده بود و من زان پس همچون سیاه مستی مدهوش شهر به شهر و خانه به خانه می گشتم و پیام حق را ابلاغ می کردم .

روز عید فطر همین سال که در تهران منطقه افسریه مقیم بودیم بهمراه همسر و بچه ها در حال خروج از منزل به قصد دیدار مادر همسرم بودیم بناگاه حالم منقلب شد و فوراً بر کف راهرو دراز کشیدم که در آسمان گل سرخ محمدی دیدم که تمام فضای دید مرا پر کرده بود و چون خورشیدی می درخشید و بناگاه منفجر شد و گلبرگ هایش بصورت حروف مقطع » م ح م د « بر سرم ریخت . می دانیم که این حروف که جمعاً همان محمد است نام رمز امام زمان می باشد که بارها به لفظ همین چهار حروف از زبان ائمه اطهار روایت شده است و در اصول کافی و سائر کتب حدیث مذکور است و این واقعه به مثابه عید فطر من از جانب امام زمان بود که تا ذات مرا عطرآگین و منور ساخت .